می خواهـم همـه ی دنیــــا باشم در آغـــوش تـو می خواهـم همـه ی دنیــــایم آغـــوش تـو باشد آقــــــــای مـن دنیـــــایم را از مـن نگــــیر
تـن تـو معبــد ستــــایـش مـن اسـت که بـا بـــــوسـه هـام بـا چـــــشم هـام با دســـت هـام بـه عـــرش میــــرسانمــش
همـــــه زخمهــــــــای مـن از عــــشق است
هیچ کس نمی توانست مرا به کشتن دهد هیچ کس به قشنگی تو مرا نکشت
بوســـه هایت مـرگ را بـه تاخیر می اندازد مـرا ببــــوس
مگر نمي گويند که هر آدمي يک بار عاشق مي شود ؟ پس چرا هر صبح که چشم هات را باز مي کني دل مي بازم باز ؟ چرا هربار که از کنارم مي گذري نفست مي کشم باز ؟ چرا هربار که مي خندي در آغوشت در به در مي شوم باز ؟
تو مـــی دانی حتــی اگر کنارم نشسته باشی ... باز هم دلتنگ تو ام! حالا ببیـــن نبـــودنت ، با من چه می کند!
در پرتو شمع کنارم خوابیده بودی به رگ های شقیقه ات نگاه می کردم خون در رگ هایت مثل آواز جریان داشت کجایی؟ وقتی از دوری ات دیوانه شوم خدا را هم دیوانه می کنم؟ نه همین که مرا دیوانه کرده ای کافی ست نگذار کار عشق ما به کائنات بکشد نگاهم کن.........
بـه کـــارت بـرس مـن کـــــارم تمـام اسـت
نبودنت چرا اینقدر پیداست؟ در و دیوار چرا نبودنت را به رخم می کشند مدام؟ وقتی نیستی در نبودنت می چرخم وقتی هستی در بوی تنت... در گل های پیرهنت عشق من! آوارگی وادی چندم بود؟
تعداد صفحات : 5