همه چيز را مثل موهات به باد بسپار دلت را به من يادت نرود مال منی!
جـــــانم بـاش تـا بـه لـــبم بـرسـی میــــخواهــم همــــه ببیــننـد بـا تـو جـان بـه لـب شـدم لعنـــــتی دوســـت داشتـــتنی.....
گناه کردم عاشق شدم و به این جرم مرا خواهند آویخت پروایی نیست،پروانه ی من! بگذار سربه هوا شوم بگذار ببینم عنکبوت ها کجای سه کنج آسمان تار بسته اند بگذار خدا زیر گلویم سه تار بزند خطی دور تار دور جـای طنـــاب دار را ببــــوس
دلــــم از ایـن همیــــشه میســــوزد کـه نگــــفتم:دوســـــتت دارم
عـشـق ! آدم را به جاهای ناشناخته می برد . مثـلا به ایستــگاه های متـروک به خلـوتِ زنگ زده ی ، واگن ها به شهری که فقط آن را در خواب دیده ... وقتی عاشق شدی ادامه این شعر را ، تو خواهی نوشت ... !
آتش دیوانه است وقتی بگیرد رحم نمی کند دودمان آدم می سوزد دود می شود و تو نه دیوانه ای نه مستی همینی که هستی آتش را هم دیوانه می کنی وحشی! موهات را همیشه باز بگذار.
- » هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟ یک فریب ساده و کوچک. آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را جز برای او و جز با او نمی خواهی من گمانم زندگی باید همین باشد..
مهدی اخوان ثالث
“آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی تو که ویران من بی خبر از خود شده ای تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای” در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا
محمـد حسیـن بهـرامـیان
میترسم ی روزی برسه که اونو نبینم بمیرم تنها خدایا کمک کن نمیخوام بدونه که دارم جوون میکنم اینجا
در دلم این عطش کیست خدا می داند عاشقم دست خودم نیست خدا می داند عاشق چشم تو هستیم و ز ما بی خبری خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
محمد حسین بهرامیان
تعداد صفحات : 5